روزهای مردادی
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی .... به حباب نگران لب یک رود قسم ، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت ..... غصه هم میگذرد ..... آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ..... لحظه ها عریانند .... به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز ...... ناهید نوشت : شاید گاهی چیزی باید از درون شکسته شود تا از درون آن چیز با ارزشی متولد شود ، مثل نوزادی که از یک مادر متولد میشود و یا مرواریدی که از دل یک صدف بیرون می آید ......و شاید گاهی دلی باید شکسته شود تا از درون آن چیزی متولد شود ..... چیزی مثل یک حس پاک ، حسی پاکتر از گذشته ، چیزی مثل عشق ، عشقی خالص و ناب و بدور از رنگ و ریا برای معبود و شاید همه اینها ...
نویسنده :
ناهید
17:47